شعر عارفانه،شعر کوتاه عاشقانه،شعر نو کوتاه احساسی،شعر نو کوتاه فلسفی،شعر کوتاه عاشقانه جدید،شعر کوتاه دلتنگی،شعرهای عاشقانه زیبا،شعر کوتاه زیبا

۳۵ مطلب با موضوع «گلچین اشعار شاعران ایران و جهان :: ک تا ی» ثبت شده است

اشعار حسین منزوی

شعرهای حسین منزوی - shere.blog.ir بهترین اشعار حسین منزوی

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

پاییز کوچک من،

پاییز کهربایی تبریزی­ هاست

که با سماع باد

تن را به پیچ و تاب جذبه

تن را به رقص می­ سپرند

و برگ­ های گر گرفته

که گاهی با گردباد

مخروط واژگونه­ ای از رنگ­ اند

و گاه ماهیان شتابانی

در آب­ های باد

£

پاییز کوچک من،

وقت بزرگ باران­ ها

باران، جشن بزرگ آینه­ ها در شهر

باران که نطفه می­ بندد در ابر

حیرت درخت­ های آلبالو را می­ گیرد،

و من غم بزرگ باغچه را

از شادی حقیر گلدان­ ها

زیباتر می­ یابم.

£

پاییز کوچک من،

گنجایش هزار بهار،

گنجایش هزار شکفتن دارد

وقتی به باغچه می­ نگرم

روح عظیم «مولانا» را می ­بینم

که با قبای افشان

و دفتر کبیرش

زیر درخت­ های گلابی

قدم می­ زند

و برگ­های خشک

زیر قدم­هایش شاعر می­ شوند

وقتی به باغچه می­ نگرم

«بودا» حلول می­ کند

در قامت تمام نیلوفرها

وقتی به باغچه می­ نگرم

پاییز «نیروانا» ست

پاییز نی زنی است

که سحر ساده­ ی نفسش را

در ذره­ های باغ

دمیده است

و می ­زند

که سرو به رقص آید

£

پاییز کوچک من

دنیای سازش همه رنگ­ هاست

با یکدیگر

تا من نگاه شیفته­ ام را

در خوش­ترین زمینه به گردش برم

و از درخت­ های باغ بپرسم

خواب کدام رنگ

یا بی رنگی را می­ بینند

در طیف عارفانه­ ی پاییز؟

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

آمدنت

آمیزه­ ی خزیدن و پرواز است

تا سیب

روی هوا معلق بماند

و غار و غریزه

در رویای کام جویی یگانه شوند.

در بی وزنی نامی نداریم

جز مردی و زنی

دو ساقه نیلوفریم

در هم گره می­ خوریم و

گل می­ دهیم.

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

چشمت ستاره اش را

چندان چراغ وسوسه خواهد کرد

تا من به آفتاب بگویم: نه!

بانوی رنگ های شکوفان!

رنگین کمان!

پل بسته ای که عشق

آفاق را به هم بردوزد

آفاق را به رنگ تو می بینم

و چشم هایت آن سوی مه

همچون چراغ های دریایی می سوزد.

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

تو را چه بنامم؟

تا دریچه را

رو به باغی بگشاید

که صدای پرپر شدنش

به زمزمه­ های تو

در عصرهای دلتنگی می­ ماند

 

نامت، رازی است

که سنگ را به نسیم و

نسیم را به توفان

بدل می­کند

و آتش

در گلستانِ ابراهیم می­افکند

مرا زهره­ی آن نیست

که نامت را به زبان آرم

در تو می­نگرم و می­میرم.

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

سنتوری زیر پا می­ گذارم

تا برای تو از رف پایین آرم

قدیمی­ ترین ترانه­ ای را که

گلوی انسانی خوانده است.

 

نخستین شاعر

نخستین آهش را برای تو کشید

و انسانی غارنشین

نخستین گل را به دیوار

با شرم گونه­ های تو تصویر کرد

 

از عشق زاده شدی

در خویش قد کشیدی

با مرگ بالیدی

میان مثلث ایستاده ­ای

در نقطه­ ی تلاقی خطوطی

که از زوایای حقیقت

به هم رسیده­ اند

...

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

بادی که از شمال غربی می آید
و بوی شانه های تو را دارد
دیوار های سیمانی را ویران می کند
آنگاه با گردبادی از نام هایت می چرخم
و چرخ چرخ چرخ‌زنان
با شوق و با غبار
و با امید و شب می آمیزم
و در هوای تو
از خاک و خار
کنده می شوم
نامت
این بار
آبی تر و زلال ترین نام
در بین نام های جهان است
این بار
ای یار
نام تو آسمان است.

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

بی هیچ نام می آیی
اما تمام نام های جهان با توست
وقت غروب نامت دلتنگی ست
وقتی شبانه چون روحی عریان می آیی
نام تو وسوسه است
زیر درخت سیب
نامت حوا ست
و چون به ناگزیر
با اولین نفس که سحر می زند،
می گریزی
نام گریزناکت رویاست.

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست
آنجا که باید دل به دریا زد همین جاست
در من طلوع آبی آن چشم روشن
یاد آور صبح خیال انگیز دریاست

گل کرده باغی از ستاره در نگاهت
آنک چراغانی که در چشم تو برپاست
بیهوده می کوشی که راز عاشقی را
از من بپوشانی که در چشم تو پیداست

ما هر دُوان خاموش خاموشیم، اما
چشمان ما را در خموشی گفتگوهاست
دیروزمان را با غروری پوچ کشتیم
امروز هم زانسان، ولی آینده ماراست

 

دور از نوازش‌های دست مهربانت
دستان من در انزوای خویش تنهاست
بگذار دستت را در دستم گذارم
بی هیچ پروایی که دست عشق با ماست

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

از هر خیالی که بنفشه ای سر می زند

زندگی ام را برگ برگ روی میز می چینم

خدانگهدار عُمرهای کاغذی!

که بقای باشکوهتان

به بازیگوشی کبریت و انگشتی بسته است

با اینهمه خاکسترم را روی مزارعی بپاشید

که از یادِ دیم و دانه و داس رفته باشند

از کجا که گنجشک های خشک شده

در طاقچه ها، دوباره نخوانند؟

از کجا که هیمه های زمستانی

در کوره ها، دوباره سبز نشوند؟

از کجا که من دوباره باز نگردم؟

 

از: حسین منزوی

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود

... و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود

پلنگ من - دل مغرورم - پرید و پنجه به خالی زد

که عشق - ماه بلند من - ورای دست رسیدن بود

 

گل شکفته ! خداحافظ اگر چه لحظة دیدارت

شروع وسوسه‌ای در من به نام دیدن و چیدن بود

من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاری

که هر دو باورمان ز آغاز به یکدگر نرسیدن بود

 

اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما

بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود

شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من

فریبکار دغل‌پیشه بهانه‌اش نشنیدن بود

 

چه سرنوشت غم‌انگیزی که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می‌بافت ولی به فکر پریدن بود

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

وقتی تو باز می گردی 
کوچک ترین ستاره چشمم خورشید است 
و اشتیاق لمس تو شاید 
شرم قدیم دستهایم را 
مغلوب می کند
وقتی تو باز می گردی 

پاییز 
با آن هجوم تاریخی 
می دانیم
باغ بزرگمان را 
از برگ و بار تهی کرده است
در معبرت اگر نه 
فانوس های شقایق را
روشن می کردم
و مقدم تو را
رنگین کمانی از گل می بستم 
وقتی تو باز می گشتی

وقتی تو نیستی
گویی شبان قطبی
ساعت را
زنجیر کرده اند 
و شب
بوی جنازه های بلاتکلیف 
می دهد
و چشم ها 
گویی تمام منظره ها را 
تا حد خستگی و دلزدگی
از پیش دیده اند


وقتی تو نیستی
شادی کلام نامفهومی است
و دوستت می دارم رازی است
که در میان حنجره ام دق می کند
وقتی تو نیستی 
من فکر می کنم تو
آنقدر مهربانی
که توپ های کوچک بازی
تصویرهای صامت دیوار
و اجتماع شیشه های فنجان ها، حتی
از دوری تو رنج می برند
و من چگونه بی تو نگیرد دلم ؟
اینجا که ساعت و آیینه و هوا 
به تو معتادند
و انعکاس لهجه شیرینت
هر لحظه زیر سقف شیفتگی هایم 
می پیچد!


ای راز سر به مهر ملاحت !
رمز شگفت اشراق!
ای دوست!
آیا کجاوه تو 
از کدام دروازه می آید 
تا من تمام شب را 
رو سوی آن نماز بگزارم
کی ؟ 
در کدام لحظه ی نایاب؟
تا من دریچه های چشمم را 
در انتظار، 
باز بگذارم 
وقتی تو باز می گردی 
کوچکترین ستاره چشمم خورشید است

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

وقتی تو نیستی
شادی کلام نامفهومی است
و دوستت می دارم رازی است
که در میان حنجره ام دق می کند
وقتی تو نیستی 
من فکر می کنم تو
آنقدر مهربانی
که توپ های کوچک بازی
تصویرهای صامت دیوار
و اجتماع شیشه های فنجان ها، حتی
از دوری تو رنج می برند
و من چگونه بی تو نگیرد دلم ؟
اینجا که ساعت و آیینه و هوا 
به تو معتادند
و انعکاس لهجه شیرینت
هر لحظه زیر سقف شیفتگی هایم 
می پیچد!

...

 

"حسین منزوی"

(بخشی از شعر "وقتی تو باز می‌گردی")

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

هر بار

من

تو را

برای شعر

برنمی گزینم،

شعر

مرا

برای تو

برگزیده است.

در هشیاری به سراغت نمی آیم؛

هر بار

از سوزش انگشتانم درمی یابم

که باز

نام تو را می نوشته ام...

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

با نامه ­ی تو ، آغاز می­ کنم نامم را

که آن قدر حرف ­هایش را به نام تو گفته و آنقدر آوازهایش را با صدای تو خوانده

که حالا دیگر نه من می ­دانم و نه تو که از این دو پروانه

کدامش از لای شناسنامه من پرواز کرده و بیرون زده

و کدامش از گهواره ­ی گلی که به سرخی نام توست بلند شده و آمده

تا این جا در سطرهای شعر من به هم برسند و آنقدر

حرف­هایشان را به نام هم بگویند و

آنقدر آوازهایشان را با صدای هم بخوانند

که تو همه ­ی نامه­ ی من باشی و من تمام نام تو

که همراه آتش زمستانی مزدک

و پیراهن تابستانی بابک

و خون بهاری برادر من

در اولین روز پاییز به هم برسند و

در شصت و سومین روز پاییز به نشانه­ ی خویشاوندی

بدل به غول زیبایی بشوند

که مثل مزدک تقسیم می ­کند

مثل بابک ادامه می­دهد

و مثل حسن می­ میرد

مثل حسین دل می­ بندد

مثل آتش زیبا می­ شود

و مثل من شاعر ...

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

هر صبح

آفتاب

از نخستین برگ شناسنامه ­ی تو

سر می­ زند

تقویم

زیر پای تو

ورق می­ خورد

نه تو

در میان تقویم

چه فرقی می­ کند که روز

چهاردهم فروردین

پنجم تیر

و

هشتم مرداد

باشد یا نباشد

حتا بیست و پنجم شهریور نیز

روز تولد تو نیست

روزها

همه

از آن تو!

ای که تمام مادران جهان را

تو زاده ای!

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

به غیر از آیینه کس روبروی بستر نیست

و چشم آینه جز ما به سوی دیگر نیست

 

چنان در آینه خورده گره تنم به تنت

که خود تمیز تو و من ز هم میسر نیست

 

هزار بار کتاب تن تو را خواندم

هنوز فصلی از آن کهنه و مکرر نیست

 

برای تو همه از خوبی تو می گوید

اگرچه آینه چون شاعرت سخنور نیست

 

ولی از آینه چیزی مپرس از من پرس 

که او به راز تنت از من آشنا تر نیست

 

تن تو بوی خود افشانده در تمام اتاق

وگرنه هیچ گلی این چنین معطر نیست

 

به انتهای جهان می رسیم در خلائی

که جز نفس نفس آنجا صدای دیگر نیست

 

خوشا رسیدن با هم که حالتی خوشتر 

ز حالت تو در آن لحظه های آخر نیست

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

نامه ای در جیبم

و گلی در مشتم

غصه ای دارم با نی لبکی

سر کوهی گر نیست

ته چاهی بدهید

تا برای دل خود بنوازم...

عشق جایش تنگ است!

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

چشمــی بــه تخــت و بخــت نــدارم!

مــرا بــس است،

یــک صنــدلــی بــرای نشستــن، کنــار تــو...

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

باز از نهانه­ های طلب می­ لرزم
یک بوسه از میان دهانت
میل مرا به سوی تو آواز کرده است،
اما وقتی هر بوسه­ تو تشنه­ ترم می ­کند
شاید علاج تشنگی من،
تنها نوشیدن تمامی آن چشمه است
که از دهان کوچک تو

سر باز کرده است...

 

"حسین منزوی"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شعرهای حسین منزوی - اشعار حسین منزوی

شعرهای حسین منزوی - shere.blog.ir بهترین اشعار حسین منزوی

مرا به بوی خوشت

جان ببخش و زنده بدار

که از تو چیزی از این بیشتر

نمی خواهم.

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

در اشتیاقت کسی نیست از من به تو آشناتر

سوی کدامین غریبه زین آشنا می‌گریزی؟

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

در اشتیاقت کسی نیست از من به تو آشناتر

سوی کدامین غریبه زین آشنا می‌گریزی؟

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

به دل هوای تو دارم و بر و دوشت

که تا سپیده دم امشب کشم در آغوشت

چنان نسیم که گلبرگ ها ز گل بکند

برون کنم ز تنت برگ برگ تن پوشت

گهی کشم به برت تنگ و دست در کمرت

گهی نهم سر پر شور بر سر دوشت

چه گوشواره ای از بوسه های من خوش تر

که دانه دانه نشیند به لاله ی گوشت

گریز و گم شدن ماهیان بوسه ی من

خوش است در خزه مخمل بنا گوشت

ترنمی است در آوازهای پایانی

که وقت زمزمه از سر برون کند هوشت

چو میرسیم به آن لحظه های پایانی

جهان و هر چه در آن می شود فراموشت

چه آشناست در آن گفت وگوی راز و نیاز

نگاه من با زبان نـگاه خاموشت.

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

دور از تو چنانم که غم غربتم امشب 
حتی به غزل های غریبانه نگنجد

 

در چشم منت باد تماشا که جز اینجا 
دیدار تو در هیچ پریخانه نگنجد


"حسین منزوی"

 

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

هر دیده که بینم به تو می سنجم و زشت است

چشمی که تو را دید، جز این نیست سزایش!

 

دل بیمش از این نیست که در بند تو افتاد

ترسد که کنی روزی از این بند رهایش

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

گستردگی سینه ات آفاق فلق هاست

مرغی‌ست لبم، پر زده اکنون به هوایش

 

آغوش تو ای دوست دَرِ باغ بهشت است

یک شب بدرآی از خود و بر من بگشایش.

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

مشقم کن
وقتی که عشق را زیبا بنویسی
فرقی نمی‌کند که قلم
از ساقه‌های نیلوفر باشد
یا از پر کبوتر ... 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

شب اگر باشد و

مـِی باشد و

مـن باشم و تـو

 

به دو عـالـم ندهم

گوشـه‌ی تنـــهایی را ...

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

بی هیچ نام

می آیی

اما تمام نام های جهان باتوست

وقت غروب نامت

دلتنگی ست

وقتی شبانه چون روحی عریان می آیی

نام تو وسوسه است

زیر درخت سیب نامت

حواست

و چون به ناگزیر

با اولین نفس که سحر می زند

می گریزی

نام گریزناکت

رویاست...

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

بپوش پنجره را ای برهنه! می ترسم
که چشم شور ستاره تو را نظر بزند!

غزل برای لبت عاشقانه تر گفتم
که بوسه بر دهنم عاشقانه تر بزند 

 

"زنده یاد حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

در ملتقای الکل و دود

آنگونه مست بودم

که از تمام دنیا

تنها دلم هوای ترا کرده بود

می گفتم این عجیب است

اینقدر ناگهانی دل بستن

از من که بی تعارف دیریست

 زین خیل ور شکسته کسی را

در خورد دل نهادن پیدا نکرده ام!

تب کرده بود ساعت پاییزی ام

وقتی نسیم وسوسه ام می کرد

عطری زنانه در نفسش داشت

می گفتم این نسیم، بی تردید

اغشته با هوای تن توست

وین جذبه ای که راه مرا می زند

حسی به رنگ پیرهن توست.

 

آنگونه مست بودم

که می توانستم بی پروا

از خواب نیمه شب بیدارت کنم

تا راز ناگهان مرا

باران و مه بدانند

و می توانستم

در جوی های گل آلود وضو کنم

و زیر چتر بسته ی باران ساعت ها

رو سوی هر چه هست نماز بگذارم.

 

آری،

آنگونه مست بودم

که می توانستم

حتا به گزمگان

نام ترا بگویم

آرام و مهربان و صبور

از برگ های نیلوفر

شولای بی نیازی بر تن

با پلک های افتاده

پیشانی درخشان

و گونه های رنگ پریده

چونان به نیروانا

تانیثی از دوباره ی بوداـ

 

در ملتقای الکل و دود

باری

تصویر تو

همیشه ترین بود

بانوی شعر های مه آلود!

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

دلم

مسافر خواب آلود

در آن اتاق خیال اندود

چو روح کهنه‌ء سرگردان

هنوز می پلکد حیران

به جست و جوی کسی شاید

که از کنار تو می آید.

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

اگر باید زخمی داشته باشم

که نوازشم کنی

بگو تا تمام دلم را

شرحه شرحه کنم.

 

زخم‌ ها زیبایند

و زیباتر آن‌ که

تیغ را هم تو فرود آورده باشی!

 

تیغت سـِحر است و

نوازشت معجزه

و لبخندت

تنظیفی از فواره‌ ی نور

و تیمار داری‌ ات

کرشمه‌ ای میان زخم و مرهم.

 

عشق و زخم

از یک تبارند

اگر خویشاوندیم یا نه

من سراپا همه زخمم

تو سراپا

همه انگشت نوازش باش.

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت؟

که تشنه مانده دلم در هوای زمزمه هایت

 

به قصه ی تو هم امشب درون بستر سینه

هوای خواب ندارد دلی که کرده هوایت

 

تهی است دستم اگرنه برای هدیه به عشقت

چه جای جسم و جوانی که جان من به فدایت

 

چگونه می طلبی هوشیاری از من سرمست

که رفته ایم ز خود پیش چشم هوش ربایت

 

هزار عاشق دیوانه در من است که هرگز

به هیچ بند و فسونی نمی کنند رهایت

 

دل است جای تو تنها و جز خیال تو کس نیست

اگر هر آینه، غیر از تویی نشست به جایت

 

هنوز دوست نمی دارمت مگر به تمامی؟

که عشق را همه جان دادن است اوج و نهایت

 

در آفتاب نهانم که هر غروب و طلوعی

نهم جبین وداع و سر سلام به پایت.

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

به شب سلام که بی تو رفیق راه من است

سیاه چادرش امشب ، پناهگاه من است

 

به شب که آینه ی غربت مکدر من

به شب که نیمه ی تنهایی سیاه من است

 

همین نه من در شب را به یاوری زده ام

که وقت حادثه شب نیز در پناه من است

 

نه بیم سنگ فنایش به دل نه تیر بلا

پرنده ای که قُرق را شکسته آه من است

 

رسید هر کس و برقی به خرمنم زد و رفت

هر آنچه مانده ز خاکسترم گواه من است

 

در این کشاکش توفانی بهار و خزان

گلی که می شکند ، عشق بی گناه من است

 

چرا نمی دری این پرده را ؟ شب ! ای شب من !

که در محاق تو دیری است تا که ماه من است.

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

بیا بر سر رنگ­ها نجنگیم

آبی یا سفید

در

اگر تو بازش کنی

رخنه­یی است در دیوارهای سنگ و پیشانی

همسایه

سنگ می­اندازد و

گیلاس­ها در حوض خالی می­افتند

سنگ­ها

خواب کودک را به هم می­زنند

کبوتر را می­پرانند

اما سرانجام فرو می افتند

ساعت

از صدای هیچ زنگی نمی­هراسد و

عشق

با سوت هیچ پاسبانی توقف نمی­کند

پایمال آفتاب در خیابان و

سنگسار چراغ در کوچه

برق چشم­های ما را

خاموش نخواهد کرد

من

که با تکه­ای از آسمان

در دست می­رسم و

تو

که با گل یاسی

بر سینه در می­گشایی

شب

در قرق سگ­هاست

با این همه

تاک­های ما در تاریکی نیز

رو به انگور می­خزند.

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

وقتی که کوه ها

آوار می شوند

نام تو را نمی دانم

ورنه با آهوان دامنه می گویم

تا حرز رستگاری شان باشی

نام تو را

حتی به کوه می گویم

تا کوه پر درآرد و پرنده شود

£

نام تو را نمی دانم

تنها نه من که هیچ

هیچ کسی نام تو را نمی داند

غیر از من مثالی من

که گاه گاه با مرکب شهابش

آفاق خواب های مرا می پیماید

افسوس!

من چرا

به خواب خویش نمی آیم؟

تا کوه پر درآرد و پرنده شود

و پر زنان، عروج کند

تا اوج

£

نام تو را نمی دانم

اما می دانم

که نامت از کلام رهایی مشتق است

و ریشه اش

به معنی وسیع شکفتن

در سال های گل بر می گردد

و با کلید آبی زیبایی

تفسیر می شود

نام تو را نمی دانم

آری

اما می دانم

گل ها اگر که نام تو را می دانستند

نسل بهار از این سان

رو سوی انقراض نمی رفت.

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

نازنینم رنجش از دیوانگی هایم خطاست

عشق را همواره با دیوانگی پیوند هاست

 

شاید اینها امتحان ماست با دستور عشق

ورنه هرگز رنجش معشوق را عاشق نخواست

 

چند می گویی که  از من شکوه ها داری به دل؟

لب که بگشایم مرا هم با تو چندان ماجراست

 

عشق را ای یار با معیار بی دردی مسنج

علت عاشق٬ طبیب من! ز علت ها جداست

 

با غبار راه معشوق است راز آفتاب

خاک پای دوست در چشمان عاشق توتیاست

 

جذبه از عشق است و با او بر نتابد هیچ کس

هر چه تو آهن دلی او بیشتر آهنرباست

 

خود در این خانه نمی خواند کسی خط خرد

تا در این شهریم آری شهریاری عشق راست

 

عشق اگر گوید به می سجاده رنگین کن، بکن

تا در این شهریم، آری شهریاری عشق راست

 

عشق یعنی زخمه ای از تیشه و سازی ز سنگ

کز طنینش تا همیشه بیستون غرق صداست.

 

"حسین منزوی"

شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

تو را کنار چه بگذارم

که یک­دستی چشم­اندازت

به هم نخورد؟

در آشپزخانه، کتاب شعری

در کتابخانه، گلدان گل

در گلخانه، سنتور هزار زخم

و در شرابخانه ، سجاده­ی آفتاب رو

با این همه زیباترین قاب تو

بستری است

که میان دفترها و گلدان­ها و

سنتورها و سجاده­ها

برایت می­گسترم

می توانی هر منظره را زیبا کنی

اما هشدار!

که قطره خونی در چمنزار

سرخ­تر از قطره خونی بر مخمل سرخ است.

 

"حسین منزوی"

 شعر کوتاه عاشقانه،مینی شعر،شعر کوتاه زیبا،عاشقانه های کوتاه،شعر کوتاه دلتنگی،شعر کوتاه غمگین،شعر پر معنا و کوتاه،شعر پر محتوا

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گلچین اشعار زیبای میرزاعلی اکبر صابر

اشعار میرزاعلی اکبر صابر

اشعار میرزاعلی اکبر صابر

آسوده و راحت،
در خواب غفلت!
چشمها بسته،
در خواب جهالت!
چشمت بشود باز،ببیند همه
در رنج و مشقت!
غم ملت ،امت به کدورت!

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،،گلچین بهترین شعرها،،شعرهای زیبا،،شعر کوتاه،،شعر کوتاه عاشقانه،،اشعار عاشقانه،،اشعار کوتاه،،اشعار زیبا،

در ما نکند ندای این عصر اثر،
از خواب نخیزیم ز توپ و ز تشر،
گر اجنبیانند به طیاره سوار،
ما از اتول و موتول نداریم خبر.
گر اهل زمین پرند همچون مرغان،
ماییم زمین‌گیر ز اهل منبر

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،،گلچین بهترین شعرها،،شعرهای زیبا،،شعر کوتاه،،شعر کوتاه عاشقانه،،اشعار عاشقانه،،اشعار کوتاه،،اشعار زیبا،

راهم بدهید روبراه آمده‌ام
بر درگه حضرت‌الله آمده‌ام
بی‌تحفه نیامدم نه دستم خالی است
با دست پر از همه گناه آمده‌ام

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،،گلچین بهترین شعرها،،شعرهای زیبا،،شعر کوتاه،،شعر کوتاه عاشقانه،،اشعار عاشقانه،،اشعار کوتاه،،اشعار زیبا،

مادام که حامیان ظلمت
خواهند ادامه جهالت،
فهمد مگر این گروه ملّت،
توحید چه باشد و نبوت؟
مکتب کند اقتضا زمانه ،
بی خار شود گل فراست،
کم جوی صفا در این زمانه
چون نیست ، بجستجو چه حاجت ؟
ای خفته من ، بخواب غافل!

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،،گلچین بهترین شعرها،،شعرهای زیبا،،شعر کوتاه،،شعر کوتاه عاشقانه،،اشعار عاشقانه،،اشعار کوتاه،،اشعار زیبا،

پرسش:
گر که تعریف ز خود عیب بزرگیست، چرا
شیخ‌الاسلام ز خود اینهمه تقدیر کند؟
پاسخ:
چونکه ملاست پسرجان و هر آن خواب که دید
خود او خواب خودش را همه تعبیر کند

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان،،گلچین بهترین شعرها،،شعرهای زیبا،،شعر کوتاه،،شعر کوتاه عاشقانه،،اشعار عاشقانه،،اشعار کوتاه،،اشعار زیبا،

صحبت دوازده نفر در یک مجلس:
وکیل: حق به‌ناحق گفته‌ام من، بس گناهان گرده‌ام.
حکیم: من نفهمیده مرض، اقوام گریان کرده‌ام.
تاجر: بنده مال خویش را با خلق یکسان کرده‌ام.
روضه‌خوان: خلق را گریانده، کیف از پول آنان کرده‌ام.
درویش: معرکه بگرفته، کلاشی فراوان کرده‌ام.
صوفی: روز و شب «حق» گفته‌ام، حق نیز پنهان کرده‌ام.
ملا: داده فتوا، خلق را اغوا فراوان کرده‌ام.
علم: ناامیدم، ترک این مخلوق نادان کرده‌ام.
جهل: من در این هنگامه کیفی کرده، جولان کرده‌ام.
شاعر: از گل . از بلبل و از عشق دکان کرده‌ام.
عوام: بر جهالت تکیه داده بستر از آن کرده‌ام.
روزنامه‌نگار: تا جریده پر شود صحبت فراوان کرده‌ام.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گلچین اشعار یدالله رویایی

گلچین اشعار یدالله رویایی

آنچه زبان می‌خورد
همیشه همان چیزی‌ست
که زبان را می‌خورد :
امیدِ آمدن ِلغتی
لغتی که نمی آید
تو آنسوتر آنجا تر
برابر من ایستاده ای
برابر بامن
و چهره ام
چیزی به آینه از من نمی‌دهد
چیزی از آینه درمن می‌کاهد
و انتظار صخرۀ سرخ
- نوکِ زبانِ تو -
امیدِ آمدن ِلغتی ست
لغتی که نمی آید یدالله رویایی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

بگذرد بر بستر ِ شن های داغ
گندم از شوراب روید٬ گل ز سنگ
خو بگیرد باغم ِ پاییز باغ
آن زمان دلخسته بنشینیم لنگ
در خم ِ ره بی که فریادی کنیم 
خیمه برگیریم و زان پس زندگی 
خالی از سودای آزادی کنیم یدالله رویایی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

از تو سخن از به آرامی
از تو سخن از به تو گفتن 
از تو سخن از به آزادی
وقتی سخن از تو می گویم 
از عاشق از عارفانه می گویم 
از دوستت دارم 
از خواهم داشت 
از فکر عبور در به تنهایی
من با گذر از دل تو می کردم 
من با سفر سیاه چشم تو زیباست 
خواهم زیست 
من با به تمنای تو خواهم ماند 
من با سخن از تو 
خواهم خواند یدالله رویایی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

درخت تنهایی را می داند 
و صداها را به نام می خواند 
جنگل جامعه ای اسیر است 
و درخت حافظه ای مغشوش
حافظه ای اسیر 
در جامعه ای مغشوش
چه کند گر زنجیرش را نستاید 
گر خاک را نشناسد ؟ یدالله رویایی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

برگرد! 
ای کاروان خسته، برگرد !
ذهن ِنمک عقیم و نازا ست
زیبائی ِ ذغال را آتش
طی کرده است 
و ماهیان قرمز ِ شب را
ستاره ها ترسانده اند
ای ذهن، 
ای زخم ِمنتشر !
صبر ِمیان تهی را
از مزرعۀ نمک بردار
زیرا که اب‌های قدیمی همواره درکتاب‌ تو جاری ست
بر گرد !
اینجا طبیعت
- آنسان که می نماید- یدالله رویایی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

اینجا هنوز هم
حرف هایی بین من و دنیا هست
که بینِ من و دنیا می مانَد. یدالله رویایی

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

پیش از آن که بمیرم
آمد
دانستم
که هیچ وقت مرگ منتظرِ مرگ نیست یدالله رویایی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گلچین اشعار هوشنگ ابتهاج (سایه)

گلچین اشعار هوشنگ ابتهاج (سایه)

درین سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پُر ملالِ ما پرنده پَر نمی زند 
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کُند
کسی به کوچه سارِ شب درِ سحر نمی زند
نشسته ام در انتظارِ این غبارِ بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
گذرگهی ست پُر ستم که اندر او به غیرِ غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند
دلِ خرابِ من دگر خراب تر نمی شود
که خنجرِ غمت ازین خراب تر نمی زند
چه چشمِ پاسخ است ازین دریچه های بسته ات؟
برو که هیچ کس ندا به گوشِ کر نمی زند
نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درختِ تر کسی تبر نمی زند هوشنگ ابتهاج

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

امروز 
نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی، که پس پرده نهان است
گر مرد رهی ؛ غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
تو رهرو دیرینه سرمنزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
آبی که بر آسود ، زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از ان روست که خونابه فشان است
دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازیچه ایام دل آدمیان است... هوشنگ ابتهاج

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
دیدیم کزین جمع پراکنده کسی رفت
شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ
زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت  هوشنگ ابتهاج

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

 

وه، چه شیرین است.
رنج بردن با فشردن؛
در ره یک آرزو مردانه مردن!
و اندر امید بزرگ خویش
با سرو زندگی‌ بر لب
جان سپردن!
آه؛ اگر باید
زندگانی را بخون خویش رنگ آرزو بخشید
و بخون خویش نقش صورت دلخواه زد بر پرده امید؟ هوشنگ ابتهاج

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

...چون کوه نشستم من با تاب و تب پنهان
صد زلزله برخیزد آنگاه که برخیزم
برخیزم و بگشایم بند از دل پر آتش
وین سیل گدازان را از سینه فروریزم
چون گریه گلو گیرد از ابر فرو بارم
چون خشم رخ افروزد در صاعقه آویزم
ای سایه ! سحرخیزان دلواپس خورشیدند
زندان شب یلدا بگشایم و بگریزم هوشنگ ابتهاج

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

چرا پنهان کنم ؟ عشق است و پیداست 
درین آشفته اندوه نگاهم 
تو را می خواهم ای چشم فسون بار 
که می سوزی نهان از دیرگاهم 
چه می خواهی ازین خاموشی سرد ؟
زبان بگشا که می لرزد امیدم 
نگاه بی قرارم بر لب توست 
 که می بخشی به شادی های نویدم 
دلم تنگ است و چشم حسرتم باز
چراغی در شب تارم برافروز
به جان آمد دل از ناز نگاهت
فرو ریز این سکوت آشناسوز هوشنگ ابتهاج

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

شب فرو می افتاد 
به درون آمدم و پنجره ها رابستم 
باد با شاخه در آویخته بود 
من در این خانه تنها تنها 
غم عالم به دلم ریخته بود 
ناگهان حس کردم
که کسی 
آنجا بیرون در باغ 
در پس پنجره ام می گرید 
صبحگاهان شبنم 
می چکید از گل سیب هوشنگ ابتهاج

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

سایه ها،زیر درختان، در غروب سبز می‌گریند.
شاخه ها چشم انتظار ِ سرگذشت ابر،
و آسمان، چون من، غبار آلود دلگیری.
باد، بوی خاک ِ باران خورده می‌آرد.
سبزه ها در راهگذار ِ شب پریشانند.
آه، اکنون بر کدامین دشت می‌بارد؟
باغ، حسرتناک ِ بارانی ست،
چون دل من در هوای گریه‌ی سیری... هوشنگ ابتهاج

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

عزیزم‌
پاک‌ کن‌ از چهره‌ اشکت‌ را، ز جا برخیز
تو در من‌ زنده‌ای‌، من‌ در تو
ما هرگز نمی‌میریم‌
من‌ و تو با هزارانِ دگر
این‌ راه‌ را دنبال‌ می‌گیریم‌
از آن‌ ماست‌ پیروزی‌
از آن‌ ماست‌ فردا
با همه‌ شادی‌ و بهروزی‌
عزیزم‌
کار دنیا رو به‌ آبادی‌ست‌
و هر لاله‌ که‌ از خون‌ شهیدان‌ می‌دمد امروز
نوید روز آزادی‌ست‌. هوشنگ ابتهاج

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

 هوای روی تو دارم نمی گذارندم
مگر به کوی تو این ابرها ببارندم
مرا که مست توام این خمار خواهد کشت
نگاه کن که به دست که می سپارندم
مگر در این شب دیر انتظار ِعاشق کش
به وعده های وصال تو زنده دارندم
غمی نمی خورد ایام و جای رنجش نیست
هزار شکر که بی غم نمی گذارندم هوشنگ ابتهاج

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

بسترم صدف خالی یک تنهاییست
و تو
چون مروارید
گردن آویز کسان دگری!... هوشنگ ابتهاج

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

چه غریب ماندی ای دل ! 
نه غمی ، نه غمگساری
نه به انتظار یاری ،
نه ز یار انتظاری
غم اگر به کوه گویم
بگریزد و بریزد
که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری... هوشنگ ابتهاج

 گلچین اشعار شاعران ایران و جهان

گفتمش شیرین ترین آواز چیست؟
چشم غمگینش به رویم خیره ماند
قطره قطره اشکش از مژگان چکید
لرزه افتادش به گیسوی بلند
زیر لب غمناک خواند
ناله‌ی زنجیرها بر دست من!... هوشنگ ابتهاج

گلچین اشعار شاعران ایران و جهان 

زمان بی کرانه را 
تو با شمار عمر ما مسنج 
به پای او دمی ست این درنگ درد و رنج 
به سان رود 
که در نشیب دره سر به سنگ می زند رونده باش 
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش هوشنگ ابتهاج

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عضویت